دیانا احساسی
امشب قبل خواب به درخواست دخترم کتاب خرگوش کوچولوی غمگین از سری کتابهای سفید رو خوندیم بعد از اتمام کتاب : من : دیانا شما چه زمانی غمگین میشی ؟ وقتی مامانمو عصبانی می کنم ، وقتی میرم دریا خوشحال میشم وقتی مامانم منو میزاره خونه اعظم جون دلم برای مامانم می سوزه ( منظورش شاید همون دلتنگی باشه ) من : خوب عزیزم خودت دوست داری اونجا بخوابی . ازین به بعد شب بیا خونه خودمون آخه دلم برای اعظم جون هم میسوزه و بغض کرد و مروارید ها افتادن گرفت و من برای عوض کردن فضا : دیانا یه فکر خوب . هر وقت اونجا رفتیم یه عالمه بازی کردیم بیایم خونه خودمون بخوابیم نه مامان . من دوست دارم همه پیش هم بمونیم من : من بگم دیانا از...